جدول جو
جدول جو

معنی کهن دژ - جستجوی لغت در جدول جو

کهن دژ
دژ کهن، قلعۀ کهن، کنایه از دنیا
تصویری از کهن دژ
تصویر کهن دژ
فرهنگ فارسی عمید
کهن دژ
(کُ هََ / هَُ دِ)
به معنی شهر و قلعۀ کهن است، قهندز و قندز معرب و مخفف آن و در هرولایت بالنسبه قلعه ای قدیم بوده و خواهد بود، منحصر به بدخشان یا ترکستان نمی باشد چنانکه مرقوم شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). کهن دز. قهندز معرب آن. قندز معرب و مخفف آن. قلعۀ قدیم. حصار کهن. غالب شهرهای ایران در قدیم کهن دژی داشته اند. (فرهنگ فارسی معین). اسم عام است به معنی قلعۀ قدیم (معرب آن قهندز و مخفف آن قندز). (از حاشیۀ برهان چ معین) :
همی تاخت پیش کهندژ رسید
به ره بر بسی کشته و خسته دید.
فردوسی.
همی آمداز دشت نخجیرگاه
عنان تافته ست از کهندژ به راه.
فردوسی.
کهن دژ به شهر نشابور کرد
که گویند با داد شاپور کرد.
فردوسی.
رجوع به کهندز شود
لغت نامه دهخدا
کهن دژ
(کُ هََ / هَُ دِ)
نام چند قلعه و شهر قدیم از جمله نیشابور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کهن دژ
(کُ هََ طَ چَ مَ)
قریه ای است در 127 هزارگزی تهران میان زیاران و قزوین و آنجا ایستگاه راه آهن است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کهن دژ
قلعه قدیم حصار کهن. توضیح غالب شهر های ایران در قدیم کهن دژی داشته اند، نام چند قلعه و شهر قدیم از جمله نیشابور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهن دیر
تصویر کهن دیر
دنیا، مقابل آخرت، زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم، در علم نجوم کرۀ زمین، جهان، گیتی، کهن بوم، کهن دز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن دل
تصویر آهن دل
سنگدل، سخت دل، بی رحم، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ هََ / هَُ دِ)
کهن دژ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کهن دژ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ دِ)
قلعه ای است از قلعه های بدخشان، قندز معرب آن و معنی ترکیبی قلعۀ کهنه. (فرهنگ رشیدی). نام قلعه ای است از قلاع بدخشان که تعریب نموده و قهندز گفته اند، و چون دز، قلعه را گویند آن را به کهن دز موسوم ساختند. (فرهنگ جهانگیری). نام قلعه ای است قدیم از قلاع بدخشان، و معرب آن قندز است و الحال نیز به قندز اشتهار دارد. (برهان). رجوع به کهن دژ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
آهنین دل. قسی. قاسی. سنگدل، شجاع. شیردل:
مرد که آهن دل و روئین تن است
نی زرهش حاجت و نی جوشن است.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه شده. فرسوده شده. ازکارافتاده:
گفتۀ دانا چو ماه نو به فزون است
گفتۀ نادان چنان کهن شده عرجون.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
پیر شدن. سالخورده شدن. پیر و فرتوت گشتن:
نماند تو را با پدر جنگ دیر
کهن شد مگر گردد از جنگ سیر.
فردوسی.
جهاندار گرشاسب چون شد کهن
نریمان ز کوپال گفتی سخن.
فردوسی.
- کهن شدن روی، افسرده ودژم گشتن چهره. چین و آژنگ برداشتن چهره:
چو بشنید اسفندیار این سخن
شد آن تازه رویش ز گردان کهن.
فردوسی.
، طول کشیدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمانی دراز بر چیزی گذشتن. سال بسیار دیدن:
به دیگر چنین هم بدین سان سخن
همی راند تا آن سخن شد کهن.
فردوسی.
بدو گفت پرگست باد این سخن
گر ایدون که این رزم گردد کهن
پراکنده گردد به جنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدام است راه.
فردوسی.
، از رونق و رواج افتادن. از مقبولیت چیزی کاسته شدن:
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
فرخی.
نو کن سخنی را که کهن شد به معانی
چون خاک کهن را به بهار ابر گهربار.
ناصرخسرو.
، فرسوده شدن. بر اثر گذشت زمان از کارآمدگی چیزی کاسته شدن:
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نوگشته کهن شود علی حال
ور نیست مگر که کوه شروین.
ناصرخسرو.
اگر در استعمال بود کهن نشود. (کلیله و دمنه).
- کهن شدن ارادت، کاسته شدن از آن:
کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت
مگر مرا که همان مهر اول است و زیادت.
سعدی.
- کهن شدن رنج، فراموش شدن آن. ضایع شدن رنج. تباه شدن و به هدر رفتن زحمت و کوشش:
چو خراد برزین شنید آن سخن
بدانست کآن رنجها شد کهن.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 42).
چو نیکی کند کس تو پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکان کهن.
فردوسی.
رجوع به ترکیب ’کهن گشتن رنج کسی’ ذیل مدخل ’کهن گشتن’ شود.
- کهن شدن کار، تباه و ضایع شدن آن:
چو بشنید از او اردوان این سخن
بدانست کآن کار او شد کهن.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1699).
، مزمن شدن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ پُ)
مرکز دهستان فریم است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 3)
لغت نامه دهخدا
قلعه قدیم حصار کهن. توضیح غالب شهر های ایران در قدیم کهن دژی داشته اند، نام چند قلعه و شهر قدیم از جمله نیشابور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن دل
تصویر آهن دل
آهنین دل، قسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهنزدن
تصویر کهنزدن
خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن دیر
تصویر کهن دیر
دیر قدیمی، آسمان، دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
مثانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چلندر واقع در شهرستان نوشهر، از توابع فریم شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی